یانا طلا

خاطرات دختر قشنگ مامان

یانا طلا

خاطرات دختر قشنگ مامان

اولین خاطره ی یانا کوچولو

سلام. من مامان یانا هستم. دختر قشنگ مامان ۵۳ روزشه. یعنی  ۲۷ اسفند ۱۳۸۶ بدنیا اومده.با اومدنش شادی رو به ما هدیه داد.از اینجای داستانو یانا کوچولو خودش براتون تعریف میکنه.  ای نینی کوچولوهایی که منو میبینین من یه اعترافی می خوام بکنم. من مامان بابامو تا دیروز خیلی اذیت میکردم. همش شبا تا دیر وقت بیدار میموندم.گریه میکردم. جیغ میزدم. اخه دلم همش درد میگرفت.هر چی دادمیزدم میگفتم دلم درد میکنه مامانی بهم شیر میداد بابایی بهم اب قند میداد منم هی بالا می اوردم.دیگه هممون کلافه شده بودیم. تا اینکه یه فرشته ی مهربون اومد کنارمو دست کشید رو دلم بعدش خوب خوب شد م و دیگه مامان و بابا مو اذیت نکردم. دیشبم دختر خوبی شدم وساعت ۱۱ خوابیدم. امروز مامانم منو اورد خونه ی دوستم معین. اما من که نمی تونستم باهاش بازی کنم. همش خوابیدم. راستی داشت یادم میرفت مامانم امروز برام کلی خرید کرد.امشبم قراره بریم خونه ی اون یکی دوستم امیر علی. تا اینجا که همه ی دوستام پسرند فقط دو تا دوست دختر دارم .اسماشونم فریما و عسله.دلم می خواد با همتون دوست بشم.بیاید  برای هم دوستای خوبی بشیم. بازم  براتون از کارام مینویسم. دوستون دارم. یانا کوچولو دختر قشنگ مامان(چه خودمو تحویل میگیرم)